هیچ وقت
هيچ وقت اين دو جمله رو نگو :
١)ازت متنفرم ٢)ديگه نميخوام ببينمت
هيچ وقت با اين دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج
هيچ وقت دل اين دو نفر رو نشکن :
١)پدر ٢)مادر
هيچ وقت اين دو تا کلمه رو نگو:
١)نميتونم ٢)بد شانسم
هيچ وقت اين دو تا کارو نکن :
١)دروغ ٢)غيبت
...هيچ وقت اين دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتياد ٢)امنيت دور از خانه
هميشه اين دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با ياد خدا ٢)دعاي پدرو مادر
هميشه دوتا چيز و به ياد بيار:
١)دوستاي گذشته رو٢)خاطرات خوبت رو
هميشه به اين دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب
هميشه به دو تا چيز دل ببند :
١)صداقت ٢)صميميت
بدبختی شوهر مریم
شوهر مريم چند ماه بود که در بيمارستان بسترى بود.
بيشتر وقتها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشيار مىشد. امّا در تمام اين مدّت، مريم هر روز در کنار بسترش بود.
يک روز که او دوباره هوشياريش را به دست آورد از مريم خواست که نزديکتر بيايد.
مريم صندليش را به تخت چسباند و گوشش را نزديک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر مريم که صدايش بسيار ضعيف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت:
تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بودهاى.
وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى.
وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى.
وقتى خانهمان را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودى.
الان هم که سلامتيم به خطر افتاده باز تو هميشه در کنارم هستى.
و مىدونى چى ميخوام بگم؟
مريم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت:
«چى مىخواى بگى عزيزم؟»
شوهر مريم گفت:
«فکر مىکنم وجود تو براى من بدشانسى مياره!»
نظرات شما عزیزان:
|